جومپا لاهیری با داستانهای محبوبش (مترجم دردها، همنام، خاک غریب و گودی) نشان داده قصهگوی شیرینسخنی است با چشم و گوشی باز که گاه جنبهی خاصی از زندگی روزمره را میبیند که آدمها بهراحتی از کنارشان می گذرند.
.لاهیری اینبار در رمان پاتوقها از دریچهی تازهای به زندگی روزمره نگاه میکند و نشان میدهد که آدمی را میشود از روی پاتوقهایش و جاهایی شناخت که مرتب به آنها سر میزند.
.او درعینحال سربسته میگوید که گاهی بد نیست زمین بازی را عوض کنی، دل به دریا بزنی و به مکانهایی ناشناخته پا بگذاری تا زندگیات رنگوبو و جان تازهای بگیرد
قسمتی از کتاب:
«به دیدن تو هم میآیم پدر. برایت گل میآورم و صدایت را میشنوم که از من میپرسی: اینا رو آوردی که چی بشه؟
تو اینجایی در قلب شهر و مردهها دور تا دورت، مردههایی که هنوز دستهگل و تاج گل دارند، مثل جعبههای توی پستخانه ردیف به ردیف. همیشه محدودهی خودت را داشتی، چهاردیواری خودت را ترجیح میدادی به دور از همه، چهطور میتوانم با آدم تازهای وارد رابطه شوم وقتی که هنوز پس از مرگت هم دست و پا میزنم فاصلهی بین تو و مادرم را از خاطراتام پاک کنم. زنیکه اصلا نمیشود سردرآورد چرا انتخابش کردی که شریک زندگیات شود و از او بچهدار شوی
نویسندهجومپا لاهیری
مترجمامیرمهدی حقیقت
شابک9786220109037
ردهبندی کتابادبیات آمریکا (شعر و ادبیات)
قطعرقعی
نوع جلدشومیز
تعداد صفحه138