کتاب همیشه در کنارت هستم اثر سبحان خسروی انتشارات شهید کاظمی
تاریخ انتشار:
١١ مرداد ١۴٠٠
محصولات این فروشگاه توسط کاربران و از طریق
پنل کاربران بارگزاری شدهاست و این سایت مسئولیتی در قبال محتوای این محصولات ندارد.
کتاب همیشه در کنارت هستم خاطرات شفاهی پاسدار شهید مدافع حرم نوید صفری است.
در این کتاب سعی شده خاطرات شفاهی شهید از خانواده، دوستان، همکاران و همرزمان جمع آوری و تدوین گردد. همچنین بخشی از دستنوشته های شهید در ایران و سوریه در این کتاب برای اولین بار منتشر گردیده که در نوع خود منحصر به فرد است و زوایای جدیدی از خودسازی و ابعاد فکری این شهید عارف را نمایان کرده است.
نویسندهسبحان خسروی
ناشرشهید کاظمی
شابک978-622-285-054-8
موضوعشهدای مدافع حرم
ردهبندی کتابزندگینامه و بیوگرافی (آثار کلی)
قطعرقعی
نوع جلدنرم مقوایی
تعداد صفحه168
وزن195 گرم
سایر توضیحاتگزیده متن:
از سوریه باهام تماس گرفت، بهش گفتم: «تو جهادت من رو هم شریک کن».
- نمیشه! شرط داره، شرطش اینه برا شهادتم دعا کنی.
- من که همیشه این دعا رو در حقت میکنم.
به خاطر تأکید دوبارهاش تصمیم گرفتم برای شهادتش هرروز چهارده صلوات بفرستم. در تماسهای بعدیاش مدام از من میپرسید: «صلواتها را فرستادی؟» دوست داشتم شهید بشود ولی هرازگاهی ته دلم از خدا میخواستم، اگر قرار است شهید شود، در مأموریت بعدیاش اتفاق بیفتد. قرار بود بعد از بازگشتش از سوریه، عروسی کنیم. بهش گفتم: «الآن سوریه هستی و قرار هم نیست در این مأموریت شهید بشی، پس در این مأموریت بیشتر می تونی خودسازی کنی و با مقام بالاتری شهید بشی.» در جوابم گفت: «خب حالا اگه این دفعه شهید بشم چی؟»؛ شوکه شدم و زبانم به لکنت افتاد، بهش گفتم: «من که مشکلی با شهادتت ندارم» بغض گلویم را گرفته بود، همان لحظه تلفن قطع شد. نوید این بار حس و حال عجیبی داشت، نگرانش شدم، دل تو دلم نبود، از ترس از دست دادنش به حضرت زهرامتوسل شدم و دعا کردم در مأموریت فعلیاش شهید نشود. دقیقهها برایم به ساعت تبدیلشده بود و زمان بهکندی میگذشت تا اینکه فردای آن روز دوباره تماس گرفت، با شنیدن صدایش آرام شدم و دوباره ازش خواستم دعا کند که در مأموریت بعدیاش شهید شود، در جوابم گفت: «اگه خدا مقدر کرده که الآن شهادت نصیبم بشه ولی من از او بخوام شهادتم رو به تأخیر بندازه، ممکنه دیگه هیچوقت شهادت نصیبم نشه. من کی باشم برا خدا تعیین تکلیف کنم.» صحبتهایش فکرم را مشغول کرد، احساس ناشکری میکردم. خودم را سرزنش کردم که چرا فقط در فکر خودم هستم. از خدا خواستم که اگر در این مأموریت توفیق شهادت نصیب نوید کرده است ولی دعای من شهادت را از او سلب خواهد کرد، دعایم و خواستهام را پس میگیرم! شهادت مقام بزرگی است و دوست نداشتم عزیزترین فرد زندگیام به خاطر من از رسیدن به این مقام بازماند.