این نویسنده یک شخصیت داستانی به نام «آرتورو باندینی» خلق کرده که سرگذشتش را در چهار رمان خود دنبال میکند: «تا بهار صبر کن، باندینی»، «از غبار بپرس» در سال ۱۹۳۹، «رویاهایی از بانکر هیل» و «جاده لسآنجلس».
«دن فانته» در مقدمه این کتاب درباره پدرش نوشته است: «سالها پیش یکی از دوستان پدرم داستان زیر را برایم تعریف کرد... یک روز بعدازظهر آخرِ وقت، جان فانته بیپروا، در حالی که تبسم بیپایان بر لبانش میدرخشید و یک بسته سیگار لاکی استرایک در جیب پیراهنش بود، از پلههای دفتر روزنامه محلی با سرعت بالا رفت. او در اتاق تایپ از یک کارمند پرسوجو کرد که آیا اجازه دارد برای عصر از ماشین تحریری که خالی و بیکار است، استفاده کند. فانته توضیح داد که داستانی برای نوشتن دارد؛ یک داستان عالی، یک داستان برجسته و درخشان. یک داستان افسانهای با چنان گستردگی و ژرفایی که ممکن است صبح با طلوع خورشید، ماهیت واقعی ادبیات آمریکا را دگرگون کند. آنطور که دوست پدرم تعریف میکند، گزارشگر سرش را خاراند، با اشاره میز کار خالیای را به فانته جوان نشان داد و گفت: «برو خودت رو نشون بده.»
صبح روز بعد، نه تنها جان فانته یک تایپیست دوانگشتی شده بود بلکه صفحات نوشتهشدهاش در یک پاکت پست هوایی، به مقصد دفتر مجله مرکوری امریکن در مسیر بالتیمور بود.
نویسندهجان فانته
شابک9786003539143
ناشرنشر افق
موضوعرمان آمریکایی
ردهبندی کتابادبیات آمریکا (شعر و ادبیات)
قطعرقعی
نوع جلدشومیز
نوع کاغذبالکی
تعداد صفحه246
وزن249 گرم