برشی از متن کتاب:
دست را حلقه کردم دور چنار پیر حیاط و خودم را قلمه زدم به درخت؛ تکرار روزهاي غمگین کودکی. چناري که نهانی مادر من بود و اشکهایم را گوش میداد.
از روزي که آمده بودم ، چنارم را توي آغوش نگرفته بودم ، چهلسالگیام بود که مانع میشد، احساس بزرگ بودن. اشک که پشت چشمها هجوم بیاورد، خردسالی را هم با خودش میآورد. گریه، آدمیزاد را کودك میکند و من به درخت آغوش شده بودم.
ناصر توي نفستنگی و تب خوابیده بود. مشغول مردن؛ پایان ناگزیر آدمی.
بیل و کلنگی را نگاه میکردم که با کلنجار از انباري پیداشان کرده بودم؛ منتظرم بودند. طاهر هم آن پایین چشمبهراه بود؛ فقیرِ گیسوي پريچهر.
کلنگ اول را هنوز نزده، تصویري وهمآلود از جمجمۀ طاهر به مردمک چشمهایم چسبید، آمیخته با ریشههاي ستبر درخت که داشتند آن پایین توي هم میلولیدند ... که از ذهنم کنار نمیرفت.
نویسندهسیامک صدیقی
شابک9786229457078
ناشرکنار
موضوعرمان ایرانی
ردهبندی کتابادبیات فارسی (شعر و ادبیات)
قطعرقعی
نوع جلدشومیز
نوع کاغذبالکی
چاپ شده درایران
زبان نوشتارفارسی
تعداد صفحه136
وزن150 گرم